واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
بر کار کرد |
استفاده کرد |
طین |
گِل |
تعبیه کردن |
قرار دادن، جاسازی کردن |
مُشتبِه شدن |
به اشتباه افتادن |
جبرئیل را فرمود |
به جبرئیل فرمود |
خلیفت |
خلیفه، جانشین |
ذوالجلالی |
صاحب بزرگی |
سوگند برداد |
قسم داد |
قُرب |
نزدیک شدن، همجواری |
تاب |
توان، تحمّل |
بُعد |
دوری، فاصله |
قربت را خطر |
خطرِ قربت |
حضرت |
آستانه، پیشگاه، درگاه |
غَنا |
بی نیازی، توانگری |
تن در نمی دهد |
قبول نمی کند |
رغبت |
میل و اراده، خواست |
اِکراه |
زور، فشار |
قهر |
خشم، غضب |
قبضه |
یک مشت از هر چیزی |
جمله |
همه، تمام |
جملگی |
همه، تمامی |
تحیّر |
سرگشتگی، شگفتی |
اِعزاز |
بزرگداشت، گرامیداشت |
ذلیل |
پست، حقیر، خوار |
الطاف |
جمع لطف، مهربانی ها |
الوهیّت |
خدایی، خداوندی |
حکمت |
علم، دانش |
ازل |
زمان بی ابتدا |
ابد |
زمان بی انتها |
روزکی چند |
چند روز اندک |
دستکاری قدرت بنمایم |
قدرت نمایی کنم |
آینه |
جسم انسان |
بوقلمون |
رنگارنگ |
سِرّ |
قلب |
شما را سر و کار |
سر و کارِ شما |
فتنه |
آشوب، غوغا |
خداوندی خویش |
شخصاً، بدونِ واسطه |
شباروز |
شبانه روز |
تصرّف می کرد |
قدرت نمایی می کرد |
عنایت |
توجّه، لطف، احسان |
نظر بگمارم |
نگاه کنم |
خزاین |
جمعِ خزانه، گنجینه ها |
همه دل شدم |
سراپا عاشق شدم |
درآویختن |
متوسّل شدن |
معشوق |
منظور خداوند |
او |
منظور انسان |
مُلک |
عالم ماده |
ملکوت |
عالم غیب، جهان بالا |
استحقاق |
سزاواری، شایستگی |
خزانگی |
خزانه بودن |
خزانه داری |
شغل خزانه دار |
|
|
قالب |
جسم |
کوشک |
کاخ، قصر |
آفت |
آسیب |
موضع |
محل، جای، جایگاه |
قالب |
جسم |
بار |
اجازۀ ورود |
اندیشه |
ترس |
مردود |
رانده شده، رجیم |
نمودن |
نشان دادن |
که |
زیرا |
حُسن |
خوبی، زیبایی |
دم |
وقت، زمان، لحظه |
مشعشع |
درخشان، تابان |
دستان |
لقب زال، پدر رستم |
ناز |
عشوه، کرشمه |
ز ناز |
از روی ناز |
همره |
هم روش |
سست عناصر |
بی اراده، بی غیرت |
شیخ |
پیر، مرشد، عالِم دین |
دد |
جانور درّنده، وحشی |
ملول |
غمگین |
تعبیه کردن |
قراردادن، جاسازی کردن |
یافت می نشود |
پیدا نمی شود |
جُستن |
طلب کردن |
متعجّب وار |
با حالت شگفتی و تعجّب |
||
سرشتن |
مخلوط کردن، خمیر کردن |
||
تعبیه کردن |
قرار دادن، جاسازی کردن |
||
مُشتَبِه |
اشتباه کننده، دچار اشتباه |
||
سر نشتر |
نوک خنجر یا هر وسیلۀ تیز |
||
رخ |
چهره، رخسار، صورت، عذار |
||
دفین |
مدفون، پنهان شده زیر خاک |
||
نشتر |
نیشتر، وسیلۀ فلزی نوک تیز |
||
یک به یک |
یکی پس از دیگری، به ترتیب |
||
دی |
دیشب، شب گذشته، روز قبل |
||
ربوبیّت |
الوهیّت و خدایی، پروردگاری |
||
مذلّت |
فرومایگی، خواری، مقابل عزّت |
||
کبریایی |
منسوب به کبریا، خداوند تعالی |
||
خازن |
خزانه دار، نگهبان، در اینجا فرشته |
||
طوع |
فرمان برداری، اطاعت، فرمان بری |
||
نفایس |
جمعِ نفیسه، چیزهای نفیس و گرانبها |
||
آشکار صنعت |
آفریننده ای که آفرینش او آشکار است |
||
اصناف |
جمع صنف، انواع، گونه ها، گروه ها |
||
مقرّب |
آن که نزدیک به کسی شده و در نزد او منزلت پیدا کرده است |
||
تلبیس |
حقیقت را پنهان کردن، حیله و مکر به کار بردن، نیرنگ سازی |
||
شبنم |
ژاله، قطرهای شبیه به باران که شب روی بر گل و گیاه می نشیند |
||
وسایط |
جمع وسیطه یا واسطه، آنچه که به مَدَد یا از طریق آن به مقصود می رسند |